یه جنگه

یـه آهَـنگـه، یه اجـباره، یه جنـگـه
یـه تَرکـِش تـا خودِ احـساس می ره
همون زخمی که روو می بنده از درد
کــه هر لـحظه جـایِ حَساس می ره

یــه بـازی کـه، یـه پـوتین با پِلاکه
ببـیـن سَـربَندی که اُفتاده روو خاک
خـودش بـوده، خـودش جنـگیده اما
رویِ اسـمِـش گـرفـتـه شـده با لاک

یــه دیـواره کـه هـر لحـظه عَمـوده
داره کـم کـم بـه سـمت مـاه می ره
خـودم دیـدم دو تـا پـاش رو بُـریدن
داره، از رویِ غـیــرت راه مـــی ره

بـه رویِ خـاک خـوابـیـدن یـه عِده
یـه مِیـدونـه همـه نیـم خـیز می رَن
کسـی پـایـی نـداره واسـه بـَرگـشت
همـه تَـن هـا روو مین آوم می گیرن

یـه اشـکـی پـُشت پـا مـی ریزه مادر
تــو یـادت مـی ره بر گـردی به خونه
جــایِ بـرگـشتِت رو جـارو کشــیدم
جـایِ پـایِ تـو روو اِیــوون مـی مـونه

نیلوفر ناظری
با تشکر

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد