میرکاظم سیداکبری

میرکاظم سیداکبری
-----------
من مانده ام و یاد تو و حس غم انگیز
این حسّ مرا با هنرت باز برانگیز
.
ای عشق چه گویم به تو از غصه ی دوری
دیگر به خدا کاسه صبرم شده لبریز
.
دیشب من و تو تا سحر از عشق سرودیم
یارا چه شبی بود، نخستین شب پاییز
.
خون می چکد از برگ درختان، به گمانم
پاییز از عشقت شده خونریز چو چنگیز
.
حالا نه تو هستی و نه آن حال خوشایند
من ماندم و یک کوچه در این گوشه تبریز

از صحبت پروانه و شمع عایدم این شد :
"یا جان بده یا اینکه از این عشق بپرهیز"
.
ای روح زمین خورده من، نوبت عشق است
باز آمده پاییز، به پا خیز ، به پا خیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باور نمی کردم
.
.
باور نمی کردم ببینم گریه ی یک مرد را
وقتی که فرزندش از او چیزی طلب می کرد را
.
باور نمی کردی ببینی عشق چندین ساله ات
امروز در دستش گرفته دست یک نامرد را
.
باور نمی کردم که آن یار دبستانی من
حالا به روی خود کشیده سنگ قبر سرد را
.
باور نمی کردی که با این چهره خندان و شاد
هر روز پنهان میکنم در سینه ام یک درد را
.
خسته شدم از زندگی، هر لحظه دوره می کنم
هر چه بلایی را که دنیا بر سرم آورد را
.
این روز ها راز و نیازم با خدایم این شده
کافیست، بردار از زمین این عاشق شبگرد را 

نظرات 1 + ارسال نظر
حححتن پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 05:36 ب.ظ

خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی بببببببببببببببببببددددددددددد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد