دکلمه های تصویری

دکلمه های تصویری



نیلوفر ناظری


همین قهقهه میشه کاری کنه که لبخند تکرا ری ام خاک شه نگاهت بره روی چشم کسی و یاد من از حافظه ت پاک شه همین حس دریا شدن معجزست برای تو پرواز که بی علته اگر هم خطای تو تکرار شه تلاشی دوباره که بی دقته خودم خوب می دونم این طعنه ها شکست بت احساس منه برای تو دیوار و سنگ و یه زن زیاد فرق نداره مثل پیرهنه جدا بودن اندازه ای بد که نیست یکم فاصله بین حرف لازمه و قلبی که با شلیک کشته شد تَرک هم نخورد باز هم سالمه و بی حس ترین لحظه پیدا شده برای تو لبخند یه احساس نیست شکنجه شده عادت هر شبم و قلبم مثل قبل که حساس نیست یک احساس بد می شه باعث بشه تو در دید من بد تداعی بشی یک فکر غلط میشه کاری کنه به فردی پر از هر خطایی بشی و بی حس ترین لحظه پیدا شده برای تو لبخند یه احساس نیست شکنجه شده عادت هر شبم و قلبم مثل قبل که حساس نیست

شعر ارسالی از: مجتبی خرسندی

شعر ارسالی از: مجتبی خرسندی
------------------
روبان مشکی
شب وروزگریه شده کارمنو
 تو فقط بهم میخندی بی وفا
اشکالی نداره که شادی ولی
کاش میشدفقط بهم بگی:چرا؟
 چراازجدایی صحبت میکنی؟
 چراحرف رفتنوپیش میکشی
داری باحرفای تلخ وبی دلیل
خاطراتمو به آتیش میکشی
آره ساکتی وچیزی نمیگی
 چونکه حرفی واسه گفتن نداری
یا جواب حرفامو نمیدی یا
 همه چی رو پای قسمت میذاری
من که اولش بهت گفته بودم
 همه چیمو میذارم به پای تو
 اگه تو فقط برام تب بکنی
 مطمئن باش میمیرم برای تو
دیگه لحظه هام شده دلشوره و
همه ی ثانیه هام دلواپسی
 ایناروگفته بودم،اما چه سود
وقتی آخرش به من نمیرسی
 همیشه میترسیدم یکی بیاد
 دل سادمو به بازی بگیره
 کسی که عزیزترین من شده
حالاتوی خاطراتم می میره
نمیدونم میدونی که این روزا
 نیستی وزندگی سختی دارم
دیگه از چشم من افتادی،ولی
واست آرزوی خوشبختی دارم
حالا تو کنج اتاق من فقط
قاب عکس توئه که آویزونه
اون روبان مشکی گوشه ی قاب
داره هستی منو میسوزونه....

مادر

کنار برکه ای آرام درختانی پر از شوق کبوترها هجوم نعمت باد سحرگاهی نگاه بغض آلود ملایک مرا زادی تو ای مادر تو ای جریان رودخانه تو ای روشن تر از خورشید تو ای هر سو پر از اشک اهورایی پراز گلبرگ ترد غمگساری مرا زادی و من در بستر قلبت ز شهد سینه ی مهرت شدم سیراب لذّت ها دلت خوش بود به آواز پر از خیسم تمام شب برایت روز روشن بود دوای درد بی خوابیت لبخند بود گلی بودی و من چون پیچکی شیطان و پیچیدم به دور شاخ و برگ مهربانت همان گونه که برگ و شاخه هایت درد می شد و دائم نور خورشیدت زرد می شد من آن شاداب نرگس ها من آن برق شقایق ها تو آن پر زخم ساکت در دل دشت تو آن کوه سخیّ چشمه جوشان و من دشت نیاز مهر نوشان کنون بعد از بسی اردی بهشت پر شتابان و یا بیش از چهل پاییز حیران هنوزم پیچکم شیطان شیطان ولیکن تو درختی بس کهنسال پریده شاخه های آبدارت بسی کوچیده است گلبرگ تازه ز روی دست های شاخسارت... آه چه می شد گر که آن خورشید پر اشک زمستانش بدل می شد به خرداد به ماه گرم پر برگ بهاری چه می شد برکه های خالی از آب! دوباره مملو از شوق کبوتر و شاخ و برگ مام شاعر شعر پر از رنگ پر از حسّ خدایی چه می شد عقربه در شهر ساعت به جای سرعت مایل به فردا به سوی خواب دیروز چرخ می زد وزان سوتر، زمان بر عکس می شد خطوط چهره ها مرطوب می شد غروب لحظه ها در بستر خواب به سوی شوق مشرق ذوب می شد. مرا زادی تو ای مادر!